بهاییان ایران در طول تاریخ پیدایش دیانت بهایی
همواره مورد آزار و تبعیض بوده اند. در اواسط قرن نوزدهم میلادی حدود بیست هزار نفر
از پیروان این آیین که حاضر به ترک اعتقادات خود نشدند کشته شدند. بهاییان در دوران
حکومت پهلوی نیز در امان نبوده و همچنان اقلیتی تحت ستم باقی ماندند. توقف مطبوعات
بهاییان، به رسمیت نشناختن ازدواج آن ها، محرومیت از مشاغل دولتی و تخریب مرکز ملی
بهاییان از جمله اقدامات حکومت پهلوی بر ضد آنها بوده است.
با شکل گیری حکومت متعصب و مذهبی جمهوری اسلامی
و با روی کار آمدن تندروهای مذهبی، آزار بهاییان شدت بیشتری یافت. بعد از انقلاب بیش
از 200 نفر از اعضای جامعه بهایی در ایران اعدام و یا کشته شدند.هزاران نفر نیز در
طی سال های بعد مجبور به ترک وطن شدند. آن هایی که در ایران ماندند مورد تهدید و سرکوب
شدیدی منجمله محکومیت به حبس های طولانی مدت، تفتیش دوره ای منازل، توهین و فرافکنی
از طریق پروپاگاندای رسانه ای جمهوری اسلامی قرار گرفتند.
تبلیغات ضد بهایی در برخی اوقات آنقدر موثر بوده
که گاه تا اعماق اندیشه های یک روشنفکر نیز نفوذ کرده است تا آنجایی که به گفته برخی
از زندانیان بهایی، بقیه زندانیان حتی زندانیان سیاسی نیز از هم غذا شدن با آن ها سرباز
میزنند و یا ترجیح میدهند در سلولی دیگر دوران محکومیت خود را بگذرانند که یک بهایی
در آن نباشد، بهنام میثاقی یکی از بهاییان زندانی در خاطرات خود میگوید "در سال
70 در اوین وقتی به زندان دربسته سالن 1 اتاق 29 وارد شدیم زمان ناهار مسئول اتاق که
یک چپی محسوب می شد با کمال تعجب گفت اعضای اتاق می گویند به دلیل اعتقادی مایل نیستند
با شما هم سفره باشند و ما هم گفتیم از طبقه روشنفکر جامعه اینگونه تراوشات ذهنی و
عملی را انتظار نداشتیم شما هر وقت ظلمی در دنیا صورت می گیرد آب دهان به چشم می مالید
و تظاهر به آزادگی می کنید ولی می بینید که در یک اتاق در بسته خودتان با مظلومان چه
می کنید آن هم به فتوای نفوسی که شما را در بند و زنجیر کشیده اند..."
پس از دستگیری
7 نفر (یاران ایران) از اعضای محافل بهایی که فعالیتهای اداری جامعهٔ بهائی
را در غیاب محفل روحانی ملی انجام میدادند در سال 87 و مواجه شدن آن ها با احکام حبس
های طولانی مدت، فشار بر روی این قشر از هموطنان ایرانی بیشتر شد. طبق آمارهای غیر
رسمی، پس از انقلاب اسلامی، حدود سیصدو پنجاه هزار بهایی مورد تبعیض و سرکوب قرار گرفتند
که این سرکوب با انتقادات بسیاری از سوی سازمان های بین المللی و حقوق بشر همراه بوده
است.
در نوامبر 2014 کمیتهی سوم سازمان ملل ضمن تصویب
قطعنامهای به منظور ابراز «نگرانی عمیق از نقض جدی و مداوم حقوق بشر» در ایران به
ایران هشدار داد و از دولت ایران خواست که به تعهدات بینالمللی خود در مورد حقوق بشر
عمل کند.
این قطعنامه 6 صفحهای وقوع مکرر اعدامها، شکنجه،
محدودیت آزادی تجمّع و بیان، هدف قرار دادن روزنامهنگاران، نابرابری گستردهی جنسیتی
و تبعیض دینی - از جمله بر ضد بهائیان ایران - را برخی از نگرانیهای این مجمع عنوان
کرده است. به گفتهی خانم بانی دوگال، نمایندهی ارشد جامعهی جهانی بهائی در سازمان
ملل، «تصویب این قطعنامه هشداری محکم به ایران است که جامعهی ملل، بهرغم امیدهای
بینالمللی به بهبود روابط، موارد نقض حقوق بشر در آن کشور را نادیده نخواهد گرفت.»
دیانت بهایی چیست و بهاییان چه کسانی هستند
پرداختن به تاریخ ظهور و چگونگی شکل گیری این
جنبش و یا دیانت آنقدر طولانی و با جزییات مهم است که در این بحث نمیگنجد و شایسته
است اهالی تحقیق جهت تمیز حقیقت از دروغ به مطالعه کتب تاریخی در این زمینه
بپردازند لیکن در ذیل این نوشته سعی شده است تاریخچه ای مختصر از شخصیت های تاریخی
این جنبش ارائه شود.
دیانت بهایی در قرن نوزدهم میلادی و پس از مرگ سیدعلی محمدشیرازی ملقب به باب (کسی که خود را مهدی موعود میخواند) با اظهار
امر میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله شکل گرفت. میرزا حسینعلی (ملقّب به بهاء الله) فرزند میرزا عباس نوری مازندرانی
ـ معروف به میرزا بزرگ ـ در سال 1233 قمری در تهران متولد شد.
میرزا حسینعلی، تعلیمات ابتدایی را در منزل فرا
گرفت، با عرفا، فضلا و نویسندگان (که با پدرش رفاقت و دوستی داشتند) معاشرت داشته و
طبق استانداردهای دوران خود فردی باسواد و عالم محسوب میشده است. وی پس از گذراندن
حدود یک سال زندان در سال 1269 قمری از زندان آزاد، و به بغداد تبعید شد، در همان
سال های اقامت در بغداد اظهار امر به ایشان صورت گرفت. پس از حدود
ده سال اقامت در بغداد به دستور سلطان عثمانی، بهاءالله و جمعی از «بابیّه» به اسلامبول
(استانبول) تبعید می شوند. آنان چهار ماه در اسلامبول (استانبول) توقّف داشته، سپس
به «ادرنه» منتقل شدند. در سال چهارم اقامت در «ادرنه» بهاءالله زمزمه دعوت به خویش
را شروع کرد. با آغاز دعوت وی، اختلاف شدیدی میان او و برادرش میرزا یحیی رخ داد. وی
آشکارا اعلان نمود:
«من همان شخص موعود باب «من یظهره اللّه » هستم،
و میرزا یحیی صبح ازل باید از من پیروی کند و احکام و حدود «بیان» متوقّف به تصدیق
و امضای من است و من مسلک باب را نسخ نمودم».
سپس دولت عثمانی در سال 1285 قمری به دستور سلطان
عبدالعزیز، یحیی صبح ازل با خاندان و پیروانش به قبرس، و حسین علی بهاء و طرفدارانش
را به عکّا (شمال اسرائیل کنونی که در آن زمان قسمتی از سرزمین عثمانی ها بود) تبعید
نمود.
از آن پس، اطرافیان صبح ازل به «ازلی» (که در
حال حاضر اندکی از پیروان ایشان وجود دارند) و پیروان میرزا حسینعلی بهاء، به «بهائی»
نامیده شدند و آنهایی که به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلی «بابی» باقی ماندند.
اما بی شک پیروان دیانت بهایی با تبلیغات دینی مناسب و سنجیده در طی سال های گذشته
موفق به جذب بسیاری به این دیانت شدند که اکنون به ادعای خود، این دیانت از لحاظ
پراکندگی در دنیا رتبه دوم را به خود اختصاص داده است.
با این وجود یک فرد عادی که پیش زمینه ذهنی و یا
تعصب دینی خاصی ندارد دلیل رفتار خصمانه حکومت های مختلف در عرصه های مختلف تاریخی
با پیروان این آیین را درک نمیکند. حقیقتا علت این همه تبعیض نسبت به افرادی که
عقیده دینی خود را داشته و به طور عام تهدیدی برای یک جامعه محسوب نمیشوند چیست؟
علت این همه توهین و تزریق باورهای خَرافی نسبت به پیروان این آیین که در
خوشبینانه ترین حالت آن ها را جاسوس اسرائیل خوانده و در موارد دیگر شیطان پرست و
دارای شاخ و پایین تنه حیوانی و مطرود از جامعه میداند چیست؟
در حالی که یک فرد بیطرف با کمی تحقیق میتواند
نقاط اشتراک زیادی بین دیانت بهایی و بقیه ادیان پیدا کند و در برخی جهات شاید
دیانت بهایی را مترقی تر از آن ها بیابد.
مسلماً یکی از سوء تفاهم
هایی که در اثر تبلیغات سوء بهایی ستیزان
بر علیه بهاییان، در برخی اذهان ایجاد می
شود، این است که دین بهایی یک آیین تشکیلاتی
است و کلّ دین بهایی به تشکیلاتش وابسته است و به طور کلی اذهان را از دین بودن آیین بهایی دور کرده و تصویری از یک
تشکیلات مبهم و مرموز سیاسی را پیش می کشد به همین سبب جمهوری اسلامی مسئله جاسوسی
برای اسرائیل را مطرح میکند و برای این ادعای خود استدلال جالبی دارد و میگوید آرامگاه پیامبر بهاییان در اسرائیل واقع شده
است، در حالیکه همانطورکه اشاره شد زمانی که بهاء الله به عکا تبعید میشود کشوری
به نام اسرائیل وجود نداشته است.
از دیگر موارد قابل ذکر مسئله "مذهب
تراشی" توسط استعمارگر پیر جهت ایجاد تفرقه افکنی است لیکن بسیار دور از ذهن
می آید فردی توسط یک کشور خارجی تربیت شود تا ده ها کتاب در جهت تشویق انسان ها به
وحدت عالم انسانی به دور از هر نوع دین و عقیده ای و لزوم خدمت به جامعه انسانی
بنویسد.
اگر کمی موشکافانه به جریان مخالفت حکومت ها و
در راس آن جمهوری اسلامی با بهاییان دقت کنیم درمیابیم که اصل آزارها از آنجا نشئت
میگیرد که جنبشی مدرن حدود 200 سال پیش در ایران خرافات زده و متوهم شکل گرفت تا
کشوری را که زیر خرافه فروشی ملایان مجال تنفس نداشت نجات داده و به بیانی ساده تر
دکّان شیعی گری آخوندها را تخته کند. آنها دریافته بودند تنها راه نجات ایران برانداختن
حکومت مرئی و نامرئی ملایان در جامعه است. مذهب شیعه مشروعیت ملایان را تثبیت کرده
بود و تنها راه نجات آن بود که با ظهور مهدی، قائم و یا هر کس دیگری که منتظرش بودند،
دوران اسلام به سر آید تا دست آخوندهای شیعه از امور مملکتی و اجتماعی کوتاه گردد.
شاید اگر تعلیمات دینی و احکام بابیان و بهاییان نبود انقلاب مشروطه ای شکل
نمیگرفت و سیر گذر جامعه ایران از عصر حجر به دوران مدرن (با وجود آخوندهایی تاریک
اندیش و متحجر) با این شتاب صورت نمیگرفت.
با بیان این موارد، ترس جمهوری اسلامی از این
قشر چند میلیونی بیش از پیش مشخص میشود. هر چه جامعه بهاییان بزرگتر شود قدرت
آخوندها کمتر میشود، دیگر دکانی به اسم انتظار برای امام دوازدهم
وجود ندارد و این به معنای پایان عمر حکومت و اندیشه های دینی تعصب آمیز است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر