دهم اکتبر روز جهانی مبارزه با اعدام را در شرایطی پشت سر می گذاریم که ایران همچنان پس از چین بالاترین مقام را در تعداد اعدام ها در سطح جهان دارد، آنچه در پی می خوانید گزارشی است از وضعیت یک زندانی عادی زیر حکم اعدام زندان رجائی شهر که بیش از ده سال از عمر خود را با کابوس اعدام در این زندان سپری کرده است. روایت ذیل شرح حالی است از این زندانی. در آخر نیز نوشته ای به قلم وی بازتاب داده شده است. هر روز و شب تصور می کنند این هفته یا هفته بعد ممکن است هفته آخر زندگیشان باشد. امکان برنامه ریزی بلند مدت برای زندگی نیست. پایان زندگی جایی همین نزدیکی است که هر روز و هفته خود را نشان می دهد.
زندانیان زیر حکم اعدام شاید عنوانی باشد که شنیدنش تنها اجرای یک حکم و یا انجام مجموعه ای از جرم ها را در ذهن تداعی کند. اما در پس پرده جرمهای رخ داده، احکام صادر شده و زندانیانی که هر هفته بر بالای چوبه دار به زندگی شان پایان داده می شود، حکایت ها وروزگاران ودرد دل ها و سخن هایی نهفته است. سخن هایی که شاید اگر شنیده شود، نگاهی که شاید اگر به این جماعت تغییر کند می تواند آغازگر گشایشی باشد تا شاید روزی حتی تصور اعدام یک انسان نیز خیالی بس دور به نظر برسد.
برای درک این شرایط با یک زندانی زیر حکم اعدام به گفتگو نشسته ایم. کسی که به جرمهای مختلفی محکوم به اعدام شده و بیش از ده سال است که طناب دار را هر شب به دور گردن خود احساس می کند. شاید روایت او روایت یک شخص باشد. اما این روایت شخصی از تجربه ای بر می آید که این گروه از شهروندان جامعه ایران را شامل می شود.
زندانیان زیر حکم اعدام نیز آدمهایی هستند به مانند ما و شما. علاقه به پدر و مادر و رنج بردن از رنج ایشان شاید یکی از خصلت های مشترک همه ما باشد. زندانی مخاطب ما با پذیرش اینکه حبس کشیدن خود را و حتی حکم خود را عکس العمل کارهای خود می داند (که شاید از نگاه حقوقی و حقوق بشری بر این نوع فهم نقد زیادی بتوان بار کرد) اما درد اولش چنین روایت است که “درد پدر و مادر، اینکه هر هفته ملاقات می آیند. پدر و مادری که می دانند فرزندشان زندان است و می آیند. عذاب اصلی را انها می کشند. این وسط فقط پدر مادرها و خانواده های ما هستند که قربانی می شوند.”
او که شاید نام آقای ایکس برایش مناسب باشد، می گوید که ” آدم کامل و عاقل هیچ موقع قتل انجام نمیدهد” اما این را هم می گوید که ” هر آدمی و هر موجود زنده ای در این دنیا جانش برایش عزیز است.” اما وقتی نام اعدام برای او آورده می شود می گوید که “گذشت زمان موجب می شود که هم فردی که مرتکب جرم شده به کار اشتباه خود پی ببرد و هم خانواده مقتول هم دریابد که با کشتن یک فرد دیگر هیچ چیزی درست نمی شود.”
اما یک زندانی زیر حکم اعدام به چه فکر میکند؟ اقای ایکس میگوید که “وقتی حکم تائید نشده دنبال شکستن حکم است و وقتی تائید شود دنبال تنها زنده ماندن هستند.”
اما این زندانی روایت دردناک دیگری را نیز می گوید که به گفته او نتیجه شرایط و محیط است. روایت این است که فردی حکم اعدامی برای مسئله مواد مخدر دارد و چون نمی تواند با آن کنار بیاید، نزدیک زمانی که حس می کند قرار است حکمش اجرا شود دست به یک قتل درون زندان می زند تا با طول پیدا کردن پروسه رسیدگی بیشتر زنده بماند. آقای ایکس اما این رفتار را نقد می کند و می گوید که ” نمی فهمد که وقتی جان خودت عزیز است جان کس دیگری نیز عزیز است.”
اما زندان آنها تنها تصور اعدام نیست. زندانی در کنار مرگ اندیشی و همسایگی مرگ در آنجا زندگی می کند. نیاز به خوردن و آشامیدن و نظافت دارد و شرایطی که حداقل زمان انتظار برای سفر آخرین را زندگی کند. اما شرایط دردناک است و سخت.
گرچه شرایط زندان نه تنها برای او بلکه برای همه زندانیان زندان های ایران سخت و دردناک است. از بدی کیفیت غذا تا عدم وجود بهداشت روایتی است که نه تنها شامل حال زندانی حکم اعدام که داستان همه زندانیان در بندهای عمومی در ایران است.
اما آدمیزاد همه اش خور و خواب نیست. آدمیزاد اهل تفریح است و گذراندن وقتی برای فراموشی وضعیت حال. تفریحات زندان اما روایت ممنوعه هاست. از گوشی تلفن همراه و فلش و دستگاه پخش موسیقی تا مواد مخدر تفریحات زندان را تشکیل می دهند. این هم باز شامل حال همه زندانیان است اما نیاز زندانی محکوم به اعدام به تماس تلفنی، تماس با خانواده خود، وکیل و یا خانواده شاکی نیازی از جنسی دیگر است. نیازی است از آن باب که تماس میگیرند تا راهی برای زنده ماندن بیابند. نیازی است برای ماندن و ادامه حیات داشتن نه برای حل فلان مقدار پول یا فلان سال و سالها زندان. عرب ضرب المثلی دارد که می گوید “الغریق یتشبث بکل حشیش”. یعنی کسی که در حال غرق شدن است به هر شاخه خشکیده ای چنگ می زند تا نجات یابد.
اما آقای ایکس مخاطب ما که در بند اعدامیان زندان رجائی شهر به سر می برد به دوران رئیس فعلی زندان رجائی شهر می پردازد و در مورد مسئله تلفن ها می گوید که ” از زمانی که مردانی آمد تلفن ها ده صبح وصل و چهار تا پنج بعد از ظهر قطع می شود” و بعد شرایط را تصویر می کند که “یک سالن دویست نفره. خدا نکنه ده نفر مشکل پرونده ای داشته باشد هر کدام میخواهند برای حل پرونده شان با وکیل و خانواده صحبت کنند”و بعد نتیجه: “دعوا می شود.”
دعوا برای اینکه هر کسی میخواهد تماسی بگیرد و راهی برای زنده ماندن بجوید. بعد فرض میکند که کس دیگری حق او را برای یک تماس و تلاش برای زنده ماندن گرفته است. دعواهای بند اعدامیان نیز دعواها برای زنده ماندن است.
آقای ایکس ایضا از تفریح دیگری در زندان می گوید و آن را نشانه سوء رفتار می داند. استعمال مواد مخدر آن تفریح دوم است. آقای ایکس در این ارتباط می گوید: “هر فردی در خارج از زندان انرژی اش را از طریق کار و فعالیت روزانه تخلیه می کند. ولی اینجا بسته است و پس بدون تفریح یا باید دعوا کنند و سروکله همدیگر بزنند و به سمت مواد مخدر می روند. اگر نبود به سمت قرص و اگر نبود به سمت هر چیز دیگری که دستشان برسد.”
استعمال مواد مخدر و رفتن از اینجا به جای دیگر، جایی که نمی دانیم کجاست نیز از لحاظ روانی فرار از موقعیت اکنون است به جایی فرای وضعیت موجود.
در بخش دیگر صحبتمان با آقای ایکس از رفتن یک زندانی برای حکم اعدام پرسیدیم. اقای ایکس آهی کشید و گفت که پیشتر و زمانی که زندانی را به سوئیت (انفرادی) می بردند تا فردا یا صبح پس فردا حکمش را اجرا کنند توسط پاسدار بند به او قرص آرام بخش به مانند دیازپام و یا حتی متادون داده می شد تا زندانی نفهمد که چگونه و کجا می رود و چگونه کشته می شود. قرص می دادند تا زندانی رنج کمتری ببرد.
آقای ایکس اما نقدی هم بر این مسئله دارد و می گوید که ممکن است فردی که قرص می خورد از حال طبیعی خارج شود و پای چوبه دار اگر قرار است التماسی به خانواده شاکی بکند، کاری نکند و اعدام شود.
اما وقتی صحبت به اینجا می رسد، این زندانی زیر حکم اعدام از جایی می گوید که به تعبیر او قطعه کوچکی از بهشت بود درست وسط جهنم زندان. او روایت می کند که پیشتر بخشی به نام مددکاری بوده و به زندانیان زیر حکم اعدام برای نجات دائم یا موقتی یاری می رسانده است. این بخش با خواست حفظ قرآن از زندانیانی که چنین می کردند حمایت می کرد و تلاش می کرد تا ایشان را از اعدام نجات دهد.
آقای ایکس می گوید که مددکاری بخشی از زندان و سازمان زندانها نبود و بخشی خارج از مجموعه موجود در زندان که تلاش می کرد کمکی کرده باشد. اما این زندانی زیر حکم اعدام استدلال می کند که مددکاری بود چون نمی توانست فضا را تغییر دهد و تلاشش بر اصلاح وضعیت بود. این بخش به تعبیر آقای ایکس از شاکی و یا از دولت (در جرائمی چون قتل و یا مربوط به مواد مخدر) برای زندانی وقت می گرفت. و یا تلاش می کرد که رضایت خانواده مقتول را در مورد جرائم مربوط به قتل جلب کند.
اما زندانی مورد مصاحبه ما از جمع شدن این بخش می گوید و روایت می کند که پس از آن دیگر کسی برای رضایت گرفتن و نجات افراد از پای چوبه دار کاری نمی کند و آدمها بی حامی و تنها پای چوبه دار تنها تصورشان باید رقص در بالای چوبه در صبحگاه روز واپسینشان باشد.
اقای ایکس داستان ما که بیش از ده سال است به دلیل اتهامات مختلف زیر حکم و در زندان رجائی شهر به سر می برد اما تنها روایت گر و مورد مصاحبه نیست. او درد دل و سخنی نیز دارد که شاید برای پایان سخن مناسب باشد. چه روایت زندانی زیر حکم اعدام را باید در ذهن و وجدان و قوانین و تغییرات جمع بندی کرد.
” نوجوانان و نشاط زندگی. اما زندگی. زندگی ما جامعه ای بود که به دلیل شرایط سخت معیشتی، اشتغال والدین و نبود سایه یک تربیت کننده و بزرگتر و آگاه که به خاطر وضعیت مالی مجبور به کار آنهم ساعتها در بیرون از خانه بود. او متوجه بزرگ بود شدن نوجوانانی مثل ما نشد.
در این جامعه امروز همه دچار نوعی بیش فعالی هستیم و توهم زود بزرگ شدن داریم. ما برای مستقل شدن زودتر از موعد خود از خانه خارج می شویم و در اثر گشتن در جامعه ای که دچار اوضاع نابسامانی است، برای رهایی یا جبران یا هر مسئله دیگری و با بی توجهی عملی را انجام می دهیم که از یک انسان کامل و بالغ در یک جامعه، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، چه جهان اولی،یا دومی یا سومی قابل قبول نیست. معذالک به خاطر بزه ارتکابی به زندان افتاده و کیفر اعمال سوء خود را می بینیم. لذا در هر صورت ماجراها به نوعی تکرار و اما با عنوانهای مختلف هستند که آنهم ارتکاب قتل و مجازات قصاص یا اعدام است و ما در چنین شرایطی به سر می بریم.
در اینجا مسئله زمان بسیار حیاتی است که برای نشان دادن آمار کم محکومان اعدام و قصاص به خاطر هر نوع فشار بیرونی یا درونی هر کاری انجام می شود. متاسفانه قوه قضائیه به جای ریشه یابی یا دادن زمان کافی به خانواده های درگیر، باعث این موضوع می شود که شاکی به جای اینکه به خاطر احساسات عقلانی به جایی از آرامش برسد و برای اجرای قصاص یا رضایت اقدام احساسی نکند و شاید درک کند که مقتول هم در مواردی می تواند مقصر باشد و عقل حکم بر رضایت می کند، دست به رفتاری احساسی و اعدام می زند. هرکسی در این دنیا اگر عقل سلیم داشته باشد در گرفتن جان یک انسان دچار هراس می شود. حتی شخصی که محکوم به قصاص است، بعد از گذشت زمان می فهمد که چه عمل سنگینی از لحاظ عرفی و شرعی انجام داده است و به جبران آن چه در حق شاکی و چه از همه مهمتر در پیشگاه خداوند می شتابد. ولی آیا درست است که مجری قانون بخواهد روند را تسریع کند و باعث سریعتر شدن اجرای حکم شود؟ در حالی که خودش می تواند با تزریق زمان به پرونده و با مرور زمان احساسات منفی را دور کرده و موجب تصمیمی بشود که خانواده دیگری را موجب فقدان یک عضو نکند.
باید قوانین را به گونه ای دیگر نوشت.
اما هرچه بگذریم هم قتل انجام می شود و هم قصاص های آنها. “
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر