یک جوان اهل کشور افغانستان در منطقه مرزی نزدیک چالدران در استان آذربایجان غربی به دلیل آنچه ضرب و شتم و عدم رسیدگی پس از آن توسط نیروی انتظامی در پاسگاههای مرزی این منطقه خوانده شده در گذشت. خانواده این جان باخته با نگارش نامه ای خواستار آن شدند تا پرونده در محاکم قضایی پیگیری شده و عامل یا عاملین مرگ او به دست قانون سپرده شوند. علیرضا رضایی جوان افغانستانی است که در منطقه چالدران به دلیل آنچه ضرب و شتم و عدم رسیدگی پس از آن توسط نیروی انتظامی در پاسگاههای مرزی این منطقه خوانده شده جان باخت.
این جوان به همراه تنی چند از اتباع کشور افغانستان به اتهام تلاش برای عبور غیرقانونی از مرز ایران به سمت ترکیه توسط نیروهای انتظامی در این منطقه بازداشت شده بودند و پس از برخورد نیروی انتظامی با ایشان این جوان دچار حمله قلبی شده و درگذشت.
خانواده این جوان افغانستانی در نامه ای خطاب به دولت و جامعه مدنی ایران و افغانستان خواهان پیگیری و تحقیق در ارتباط با علل مرگ علیرضا رضایی و همچنین برخورد انسانی با پناهندگان افغانستانی که قصد عبور از مرزها را دارند، شدند.
خانواده علیرضا رضایی در بخشی از این نامه که نسخه ای از آن در اختیار هرانا قرار گرفته است، رویداد پیش آمده را چنین روایت می کنند:
“یکشنبه ۲۹ سنبله (شهریور) یکهزار و سیصد و نود چهار، بین گرگ و میش صبحگاهی در یکی از دره های منتهی به مرز بین ایران و ترکیه در علاقه داری (بخشداری) دشتک ولسوالی ( شهرستان) چالدرانِ ولایت (استان) آذربایجان غربیِ ایران، یک گروه هفت نفری از اتباع کشور افغانستان، شامل یک دختر نوجوان، سه کودکِ چهارده، یازده و ده ساله و سه جوان بیست تا بیست و پنج ساله توسط سربازانِ هنگ مرزی به جرم تلاش برای عبور غیر قانونی از مرز، بازداشت و به حوزه (پاسگاه) مرزی منتقل می شوند. در حین انتقال گروه توسط سربازان به حوزه یکی از جوانان دچار حمله قلبی شده و فوت می کند، همانند بسیاری از پناهندگان غیر مجاز افغانستانی که در صدد عبور از مرز ایران و ترکیه برای جستجوی زندگی جدید هستند و یا توسط تیراندازی و یا سقوط از کوه و … جان می سپارند.
متاسفانه این روایت ساده جزییاتی دارد که آن را به دردی جانکاه و رنجی سخت بدل نموده است. علیرضای ما بدلیل انسان انگاشته نشدن از سوی سربازانی که او و همراهانش را بازداشت کرده بودند درگذشت. آنها تمام شب را راه رفته بودند و علیرضا که نگران کودکان و دختر نوجوان همراه خود بود از سوار شدن بر اسبانی که قاچاقچیان برای سهولت عبور از کوهها فراهم کرده بود امتناع می کند و کودکان و همراهان را بر اسب می نشاند و خود پیاده و کمی با فاصله پیشتر از دیگران، در تاریکی مطلق کوه و دره سنگلاخی را طی می کند، پلیس بدون اخطار قبلی اقدام به تیراندازی می کند و علیرضا با شنیدن صدای تیراندازی و فریاد کودکان به سرعت خود را به آنها می رساند و در محاصره قرار می گیرد. حمله و تیراندازی ناگهانی سربازان در تاریکی و خستگی مفرطِ چندین ساعت کوهپیمایی باعث شوک شدیدی بر علیرضا می شود و حالش را بد می کند ولی بعد از آن تمام گروه از سوی سربازان مجبور به بالا رفتن از کوه به مدت سی تا چهل دقیقه برای رسیدن به پاسگاه مرزی می شوند. یکی از همراهان وی متوجه حال وخیم وی می شود و از سربازان می خواهد که کمی به آنها اجازه استراحت بدهند اما پاسخی چیزی جز لت و کوب شدن شدید توسط سربازان و صدمه دیدن بیشتر علیرضا نیست و همراهانش در حالیکه او را با خود به دنبال می کشند، به راهشان ادامه می دهند اما در صد متری پاسگاه علیرضا از حال می رود و بر زمین می غلطد.
یکی از سربازان برای آوردن وسیله ای به پاسگاهی که تنها صد متر فاصله دارد می رود و این رفتن و وسیله نقلیه را آوردن بیست دقیقه به طول می انجامد. بعد از رسیدن به پاسگاه، همراه علیرضا متوجه می شود که ضربان قلب وی بسیار کند و ضعیف شده است و رنگ لبها و صورت به کبودی گراییده است و تنفس وی نامنظم است و بعد از چند لحظه قلب وی از حرکت باز می ایستد. سربازان به فریادها و درخواست همراهان برای کمک به وی توجه نمی کنند و یکی از همراهان با تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی موفق می شود وی را باز گرداند. علیرضا کماکان در بیهوشی به سر می برد اما نفس می کشد و برای چند لحظه چشمانش را باز می کند. کماکان همراهان وی از سربازان درخواست کمک می کنند ولی هر بار با ضرب و شتم آنها مواجه می شوند و در پاسخ به آنها با خونسردی سنگدلانه می گویند بگزارید بمیرد تا درسی باشد برای دیگران.
قلب علیرضا رضایی ده دقیقه بعد از حمله اول به طور کامل از کار می ایستد و او در مقابل دیدگان کودکان همراه و در آغوش خواهرزاده اش جان می دهد. بدن بیروح او در حالی که سه کودک و یک دختر جوان که خواهرزاده های او هستند و در آغوشش گرفته اند توسط یک وسیله نقلیه به پاسگاه دیگری در چالدران منتقل می گردد و سپس به خانواده اش تحویل داده شده و بعد از دو روز در گورستان امامزاده حمزه خاتون آباد پاکدشت در استان تهران به خاک سپرده می شود.”
این خانواده همچنین در این نامه با شرح وضعیت فرزندشان و توضیح این مسئله که در صورت رسیدگی پزشکی امکان نجات فرزندشان بوده است می نویسند:
“بین اولین نشانه های وخیم شدن حال وی تا زمان مرگ چهل دقیقه فاصله است و به یقیق در این مدت می توان امکان دسترسی به کمکهای اولیه و یا اکیپ پزشکی را مهیا نمود. اما جدا از تمام قانونهای نوشته و یا عرفی موجود درباره رابطه بین پلیس و فرد بازداشت شده، قانونی وجود دارد به نام انسانیت و یا وجدان انسانی. سربازان و یا صاحب منصبانی که باعث این واقعه اسفناک شدند، شاید پیرامون خود جوانانی داشته باشند به همان سن و سال و خانواده ای و عزیزانی. هیچگاه آرزو نمی کنیم که آنها در موقعیت مشابه قرار بگیرند، اما می خواهیم سوال کنیم که آیا علیرضا رضایی همانند جوانان شما یک انسان نبود و قلبهایی برای او نمی تپید؟ آیا او پاره تن انسانهای دیگری نبود که به سادگی از کمک رساندن به او گذشتید و بدن رنجور و آسیب دیده اش را آماج ضربات قنداق تفنگ و پوتین هایتان کردید؟ آیا او چون شما حق نفس کشیدن، زیستن و آرزو پروریدن را نداشت؟ می دانیم که از دید شما او تنها یک افغانی بود، به همین سادگی!”
در پایان این نامه نیز خانواده این جوان افغانستانی خواستار توجه دولت های ایران و افغانستان و جوامع مدنی دو کشور به مسئله رفتار انسانی با پناهندگان افغانستانی شده و تقاضا کردند که پرونده علیرضا رضایی در محاکم قضایی پیگیری شده و عامل یا عاملین مرگ او را به دست قانون بسپارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر